جدول جو
جدول جو

معنی پیش تخت - جستجوی لغت در جدول جو

پیش تخت(شِ تَ)
برابر تخت. مقابل تخت. برابر سریر
لغت نامه دهخدا
پیش تخت(تَ)
تخت پیشین. تخت مقدم بر دیگر تختها، پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املاء فرمودیم تا بواجبی آنرا تأمل کند و عرض آن واجب دارد. (عتبهالکتبه)
لغت نامه دهخدا
پیش تخت
تخت مقدم بر دیگر تختهاپیشینی، پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املا فرمودیم تا بواجبی آنرا تامل کند و عرض آن واجب دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پیش تخت
تخت روی ایوان که بیشتر جای قرار دادن ظروف است، تراس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش تر
تصویر پیش تر
جلوتر، نزدیک تر، پیش از این، گذشته، سابق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
پیشکار، مددکار، معاون، آنکه در امری یا کاری زودتر از دیگری اقدام کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش ترک
تصویر پیش ترک
کمی جلوتر، کمی پیش تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیم تخت
تصویر نیم تخت
نیمکت، صندلی پهن که چند نفر بتوانند روی آن پهلوی هم بنشینند، نیم تخت، نیم دست
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بَ)
آنکه قبل از دیگران برابر رود، آنکه بجلو تازد، طلایه، ج، پیش تازان، پیش تاز عرصۀ بلاغت یا شجاعت
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ تَ)
یک تخته. یک دست. (یادداشت مؤلف) : اما چون سوگند در میان است از جامه خانه های خاص برای تشریف و مباهات یک تخت جامه از طراز خوزستان... برگیرم. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(تَ تی)
پله مانندی از چوب که برابر تخت مرتفع نهند تا بر شدن بر تخت آسان باشد، میز کوچک که کنار یا نزدیک تخت نهند. پاتختی. رجوع به پاتختی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ / تِ)
تخته ای که جلو دکان دکانداران است و بر آن ترازو و غیره باشد. پیشخوان. طبله. جلوخوان، صندوق پول کسبه و دکانداران، جزوه کش و رحل. (ناظم الاطباء) ، صندوق مانندی مکعب مستطیل شکل با دیوارۀ بسیار کوتاه، قدامی مرتفعتر از خلف، و آنرا گاه جهش از خرک بزیر پای نهند چون زیرپایی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قسمی قفل پیچ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین. دارافرین. (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن. نیم کت. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح کفاشی) قطعۀ چرم یا لاستیکی که بر کف کفش مستعمل کوبند دوام آن را، یابرای پوشاندن سوراخی که در تخت کفش پدید آمده است
لغت نامه دهخدا
(شِ دَ)
مقابل. روبرو. نزدیک. برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بجلو تاختن. برابر رفتن بشتاب. تاختن قبل از دیگران
لغت نامه دهخدا
خریدن چیزی قبل از آنکه موعد فروش فرا رسد پیش خرید، آنکه پیش خرد کسی که قبل از فرا رسیدن موعد بخریدن متاعی پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تخت
تصویر پا تخت
پایتخت، ملک، نشست، دارالملک، دار مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم تخت
تصویر نیم تخت
نیمکت، تختی کوچک که بر بالای آن خوابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش تاختن
تصویر پیش تاختن
تاختن قبل از دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه قبل از دیگران رود آنکه بجلو تازد آنکه جلو کاروان یا دسته ای بتازد، مقدم پیشرو: پیشتاز عرصه بلاغت، آنکه در مقدمه گروهی از سپاهی تازد طلایه مقدمه: پیش تازان توپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
سبقت گیر، مقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تخته ای که جلو دکان دکانداران است و بر آن ترازو و غیره نهند پیشخوان طبله جلو خوان، صندوق پول کسبه و دکانداران، صندوق مانندی بشکل مکعب مستطیل با دیواره ای بسیار کوتاه که قسمت جلو آن مرتفعتر از قسمت خلفی است و آنرا بهنگام پرش از روی خرک زیر پا گذارند، جزوه کش رحل
فرهنگ لغت هوشیار
پله مانندی از چوب که برابر تخت مرتفع نهند تا بر تخت شدن آسان باشد، میر کوچکی که کنار یا نزدیک تخت نهند پا تختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش تاز
تصویر پیش تاز
پیشرو، طلایه دار
فرهنگ فارسی معین
پوست دباغی شده ی گوسفند که به عنوان تشکچه مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
بشقاب، سبقت گرفتن در کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش ترها، کمی جلوتر
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارپایه ی کوچکی که معمولا در آشپزخانه به جای سندلی مورد
فرهنگ گویش مازندرانی
صاف کردن زمین شالی زار به وسیله ی تخته یا وسیله ای مشابه
فرهنگ گویش مازندرانی
سلف خر کسانی که محصول کشاورزان را قبل از برداشت ارزان خریده
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش تر، جلوتر، جلوتر
فرهنگ گویش مازندرانی